🔸استاد چراغعلی علیخانی فرادنبه سال 1316 در شهر فرادنبه استان چهارمحال و بختیاری در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود،خانواده ایشان متشکل از پدر،مادر و هفت برادر بود علیخانی در دوران کودکی غم از دست دادن برادر بزرگ خود را تجربه کرد،
📌ایشان شروع دوران تحصیل خود را اینگونه شرح می دهد
پدرم در خانه به برادران بزرگترم قرآن درس میداد و قواعد را به آنها آموزش میداد گرمای کرسی و صدای بازی همسالان از کوچه آنها را بی حوصله کرده بود من کمی دور نشسته وگوش فرا میدادم به یک باره پدرم متوجه خواب آلودگی برادرانم شد که این موضوع ایشان را ناراحت کرد،علاقه زیاد من به یادگیری باعث شد از پدرم درخواست کنم تا من را به مکتب خانه بفرستد، در جواب پدرم به من یادآور شد که کفش و لباس مناسب برایت نداریم و تهیه آن در زمان حال ممکن نیست در ضمن فصل زمستان بود و هوا سرد ولی من بازهم پافشاری کردم و گفتم اشکالی ندارد پاسخ داد خوب حال که اینطور می خواهی از مابین کفش های قدیمی موجود برای خود کفشی انتخاب کن
من به طرف انباری رفتم و از میان کفش های کهنه که همه پاره و سوراخ دار بودن دو کفش تا به تا که کمترین سوراخ را داشت انتخاب کردم و پوشیدم
پدرم گفت کلاه هم نداری
پدرم دو کلاه فرنگی داشت که یکی از آنها قدیمی تر بود ، گفتم اگر اجازه دهید کلاه قدیمی شما را بردارم؟ گفتند اشکالی ندارد
خلاصه با کلاه گشاد پدر بر سر و کفش های بزرگ تابه تا با شوق راهی مکتب خانه مرحوم ملامحمد حافظی فرادنبه شدم که در راه رفتن بر روی برف ها زمین خوردم و برخواستم و به راه خود ادامه دادم
📌ورود به مکتب خانه
زمستان سال 1322وارد مکتب خانه شدم (محل سکونت مرحوم ملامحمد حافظی در همان مکتب خانه بود)
به دلیل سردی هوا در یکی از قسمت ها هیزم ها را داخل تنوری ریخته بودن که باعث شده بود دود زیادی ایجاد کند، میان اتاق های که وجود داشت نمیدانستم کدام اتاق متعلق به شاگردان است، دود زیادی وجود داشت و نمی توانستم داخل اتاق ها را ببینم
سرم را کمی پایین اوردم دیدم تعدادی دورتنور نشسته اند تعدادی از اقوام که من را شناختن به داخل دعوتم کردن وگفتن سرت را پایین بگیر که دود کمتر اذیتت کند وزودتر در کنار تنور بنشین روز اول که به خانه برگشتم برادر بزرگترم گفت حالا که تصمیم داری به مکتب خانه بروی بیا تا حروف الفبا را به تو آموزش بدهم، خلاصه با توجه به آموخته های قبلی وتکمیل آن بعد از مدتی کوتاه ساده خوانی قرآن را یاد گرفتم و تا سال 1326 زمستان ها به مکتب خانه رفتم ودر سایر فصل ها در کشاورزی ودامداری کمک حال خانواده ام بودم.
🔹نکته ای که جالب است بدانید ما در آن زمان به روی لوح هایی از حلب با مرکب های دست ساز خودمان می نوشتیم و خبری از کاغذ برای نوشتن نبود.
📌ساخت و شروع به کار مدرسه رازی فرادنبه
سال 1326 با ساخت و شروع به کار مدرسه رازی فرادنبه امتحان ورودی برای مدرسه چهارکلاسه گرفته شد من ورودی کلاس چهارم را قبول شدم و بعد از پایان سال به دلیل اینکه مدرسه رازی مجوز کلاس پنجم و ششم را نداشت در سال 1327از تحصیل دور ماندیم تا در سال 1328 این مجوز داده شد و ما وارد کلاس پنجم شدیم سال 1329 کلاس ششم را به پایان رسانده وبرای ادامه تحصیل راهی بروجن شدم
📌دبیرستان شهاب بروجن
سال 1330 وارد دبیرستان شهاب بروجن شدم وتا سال 1332 با موفقیت کامل در آنجا تحصیل کردم .
📌شروع به کار در اداره فرهنگ
سال 1335 جذب اداره فرهنگ آن زمان شدم و معلمی را از مدرسه رازی فرادنبه آغاز کردم اولین روز را به خاطر دارم 11 مهرماه سال 1335 بود دوسال اول را در مدرسه رازی مشغول فعالیت بودم،
سابقه تدریس و مدیریت در مدارس گندمان، دستگرد، بلداجی، بروجن و… را در کارنامه خود دارم،
سال 41 در سپاه دانش فعالیت کردم و سال 42 دوره آموزشی را در دارالفنون تهران پشت سر گذاشتم.
دوران پایانی معلمی را در مدارس شهر اصفهان به عنوان معلم و مدیر سپری کردم.
📌ازدواج
ازدواج کردم و پنج دختر دارم فرزند بزرگم معلم بود او هم بازنشسته شده است.
📌ادامه تحصیل
مدتی در دانشگاه اصفهان به ادامه تحصیل پرداختم
📌بازنشستگی
و در مهرماه سال 1366 بعد از 31 سال و 4 ماه خدمت بازنشسته شدم.
📌 بعد بازنشستگی
مدتی مربی آموزشگاه زبان در اصفهان بودم وبیشتر زمان خود را با مطالعه سپری می کنم
📌پیام به نسل امروز
پیام من به جوانان همشهری این است که: جدیت و تلاش فراوان رمز موفقیت است.
نا امید نشوید در هر کاری که دارید جدی، صادق و پرتلاش باشید.