احمدمیرزایان بروجنی فرزند مرحوم حاج اسماعیل در سال 1344 در بروجن بدنیا آمد. تحصیلات خود را در رشته معارف اسلامی در قم به پایان رسانید و در سال 1365 به حرفه مقدس معلمی پرداخت . وی در کارنامه خود کتاب های: “گلزار محبت ” که در مدح و شخصیت ائمه معصومین ع می باشد ، ” بیا بشنو از قدیما” و ” دیار اورجن” که در قالب اشعار طنز می باشد را به چاپ رسانیده است . وی تخلص خود را در این اشعار ” مخلص” برگزیده است . در ادامه برخی اشعار ایشان تقدیم می گردد. «هندونه لاچل هشتن» بیا تا بگم بَراد از قدیما این داسونا مُرده شور خونهای بیدِسْ برویی قبرسونا سر مِزارا شِیا بدتر اَحالا تاریک بید زمینُش پُر از کولوغ و اُسُخون و تیک بید محله به محله اَیْ کُ ما خواستن رَد بِشَن ترسی مُردارا کُ داشتن خود به خود میلرزیدن تا یه شِی نِشسته بیدن توُ خونه چَنتا رفیق شوخی میکردن و میخندیدن و بیدن شفیق یکیشون گف، کیّه تنا بِرِد اَمْشِی سَر مِزار توی مُرده شور خونه میخی بوکودِدْ به دیفار هر که این راه را بِرد توُ جوونا هس بی نظیر مردی مرداس و اَجُرأت هس مثی شیر دلیر تا یکی از جوونا گفت کُ من اون شیری نرم بدتر و تاریک از اونجا، هر جا را خواستی میرَم گفتنُش حقیقتاً شُجاعی و شیر نری دل و جرأتشا داریّ و تو میون ما سَری آخِر شِیِسْ حالا ای باریکلّا تو جوون قُبادا وَرُد بکُن اُ بِتُرُک بِرِه بیرون میخاکُ کوفتی بیا ما همگی منتظریم بیا زیدتر پیشی ما، تاکُ به خونمون بریم شالشا بَسُّ و گیواشا ور کشید و هَش کالا اُ را افتاد اَ کیچه پس کیجا رف رو به بالا سر مزارا کُ اومد تاریکی بید و ظلمات هر صدایی میشُنُف سر جاش میشد حیرون و مات یه طرف باد میمَد، درختا را تکون میداد آدم از وحشتی اون شی به خداش جون میداد سگا زوزه میکشیدن بیخودی گوشه کنار مونده بید این کُ کُنِد آخه توُ این وهله چیکار با مکافاتی رسید اون دَری مُرده شور خونه به خودُش چیز مُگف این کُ نداشتی تو بونهِ؟ چیکا هشتی بیذارن لاچل و بالُد هندونه؟ تو نگفتی روحی، جنّی، یُهو جوندا بیسونهِ! خلاصه دُلّا شد و سنگی یا وَرداش اَز زمین از جیبُش میخا در اُوردُ گرفتش لا آسین دَرا واکرد و تُرُکید و نِشِسْ یه کُنجُلی وِرد بسمِ اله مُگفت و یا ابوالفضل(ع) و علی(ع) رَف کُ میخا بوکودِدْ تعجیلی با هیل و پلاش غافِل از اینک و دارد میخا موکودِدْ رو قُباش میخا محکم زد و از تاریکی نیمدید چشاش فکر کرد این کُ کِسی دَسُش گرفته پَر قباش نعرهای زدکُ ولُم کن چی ما خوای از جونی مَ دیفاری کو تا نَجُستی تو اَ پشتی بونی مَ جونی هر کِس ميپرستي رحم كن به جِوُنيم بوگو تا آخه مانم از تو يه چيزي بيدونيم اُ يُهو لرزيد و غش كرد وِلو شد رو زمين سَرُ شُم خورد به ديفارو دُماغُش افتاد خين از اوُ وَر رفته بيدن به خونه خُودشون رفيقاش كِس نرفتُم كُ باشد، توُ تاريكي پشت و پناش صُبا صُحبُم كُ گرفتن سراغ از احوالي اون كِس ندونِس كُ چه چيزي اومَدِس سَر اون جوِون همچي رفتن تعجيلي سرمَحَلُش اون رفيقاش ديدنُش رويي زمين ولو شُدس چاردَس و پاش اُ اُوُردَن باكالا اُ پاشيدن به چش و روش كا گِل اُوُردن گرفتن دَم بينيش اومد هوش خُب نگا كردن ببينن كُ كجا كوفته ميخا ديدن اون بيچاره ميخا زده بر رويي قُبا همه خنديدن و گفتن كُ عَجب سير نري گفت كُ اينكارا شجاعت نيس و هس كاري خري «مخلصا» شجاع اونِس كُ پا رو نفسُش بيذارد نكُند توُ زَندِگي، كاري كُ سودي ندارد داسون= داستان مي شُنُف= ميشنيد كُنجُلي= گوشه تيك= خار كولوغ= كلوخ آسين= آستين تُرُكيد= آهسته رفت كاگِل= كاه گِل «ثمرة ازدواج» جووني خوش قد و بالا كُ بيد اسمش داش نوري لات مَنِش بيد و رفيقاش، همه منقل بافوري شي و روزي نبيدس كُ جر و دعوا نكنِد اينا ميزد اونا ميزد، پيلي ميسِد زور زوري هر كه ميديدُش تو و بازار و كيچه با ترس و لرز دس پاچه ميشُد كُ انگا ديده دُنده زنبوري ريش سيفيد اهمگي، عارِض شدن به كدخدا كُ نوري مثلي خوره، بلايي جونِس بد جوري يكي ميگف كُ بايد، اونا اَدِيْ بيرون كنيم يكي ميگف كُ زيتر، گوري باباش گور به گوري يكي ميگف كُ بايد پيلُش بديم راضي باشِد يكي گف كُ پيلُم كاشتني يِسْ مِث توتوري؟ يكي گُف كُ فَميدم، بايد اونا زنُش بديم اگه كُ داشته باشِد يه مُرغي و دَتا چوري او وَخْ اين مَستي يُهو از سَرُ كِلِّش ميپَرِد عاقل و دونا ميشِد، مييفتِد از شرّ و شوري خلاصه داش نوريا، زنُش دادن با آب و تو عروسي گرفتن و دادن به مردم يِه سوري داش نوري، لطفي خدا، بندي زن و زندگي شد ديگه نيمگرف دَسُش، دِشنه و تيغ و ساتوري تا يه روزي كُ نوري از توُ كيچه ميرف خونِش رو دسُش هشته بيد انگا، گرمكي و سمسوري عَقَبِش يه سگي افتاد،عجب گُشنِه و هار سگ بِدِي، نوري بِدِي، كاشكي ميديدي چي جوري گف نوري كُ اي سگِه، مَنُم مثالي تو بيدَم مث جوونيا مَني، هم لاتيّ و شَروري اگه شر شدي ميگم به كدخدا، زَنُد بِدِدْ تا بيفتي تو براي هميشه از شرّ و شوري «مخلصا» داعا بكن كُ سگي نفسُد ول نَشِد عاقبت بخيريّـُم خُبِس مثالي داش نوري عارض شدن= شاكي شدن دُنده= زنبور بزرگ قرمز زيتر= زودتر توتوري= خشخاش سِمسوري= طالبي «دزد ايمان» خونة يه رمّالي ميرَف يه دُزّي آسِكي از پنا ديفارا، را ميرف مثالي خرخاكي رَف بالا از ديفار خونة شيخه به هراس پريد از چينه پائين، با يه طناب باريكي يه نگايي به راسُش كرد و نگاهي به چَپُش خلاصه هر جاكُ شد، اون كشيدِسْ يه سَرّكي اَساسي ريخ توُ يِه بُخچه، هر چي گِل دَسُش اومد كرد پُر بخچه را، با تعجيلي و هيل هِلِكي توُ همين حال يُهو، خورد يِه كيزه به دَسُش كيزة افتاد و ورداشت دو سه جاش تِرِكي تا اومدكُ بخچه را، بندازِد اون رويي كولُش يا علي گف با يه حيله و دوز و كِلِكي خلاصه شيخه يُهو پريد و مُچ دسشا گرف كُ ما خواي زِندِگيما، كجا ببَري دُزِكي عُمري با ذكري حسين اين زندِگي جعم شُدِس كُ تو با يه علي كولُش كني يواشِكي مِيْ وِلاتْ بي صَحَبِس كُ بندازي سر دا پايين اُ بري توُ هر خونه، بي سر و بي پا، ليتِكي گنده گو، مي كوچيكي، وخسِه بزن تندا به كار هيكلُد خُب يُقورِسْ لندِهورُ خِركي مرد گُندِه خجالت خُب چيزيِس اَيْ بِكِشي زندِگي نيس به اين بي صَحبيّ و ولّـِكي يكي عُمري ميكشد، هي روز و شي، زحمت و رنج كُ يكي مثلي تو، كولُش بُكُنِد توُ تاريكي دُزِّ پوزخندي زد و گف به شيخه كُ بَسِسْ اَنقده هرزه و فُشا، تو داري مي دي به كي دُرسه دُزّم و از چينه پريدَم توُ خونِد دُرُسِه كُكجي مي بارِد اَزُم راس راسِكي بيگير اون دُزّا كُ قبلي آدما را ميدُزِد روزي روشن ميبرد، شي ميبَرد با بي باكي دُزّي اَصلي اونه كُ هم دل و ايموني مانا ميدُزد و ميبَرِد هم آزادي هم آسِكي بيگير اون دُزّا كُ امثالي مَنا دُز كردِس اونكُ روشنايي پايدِسْ هَمِش از توُ تاريكي «مخلصا» بپّا كُ شيطون توُ دِلُدْ جا نگيرد دل و ايموندا نَدُزِّد كُ به آني هِلاكي رَمال= دعا نويس، جن گير آسِكي= آهسته خرخاكي= از گروه حشرات ديفار= ديوار طناف= طناب كيزه= كوزه سختِسْ» جدايْ از دل و دلدار سختِسْ بدون ياور و غنخوار سختِسْ جدايْ از گل و گلزار و بسّون نشستن در ميون خار سختِسْ اَزين دنياي فاني كوچ كردن بدون توشِه و بي بار سختِسْ يه عُمري جعم كردن مال هنگُفت اُ رفتن با دو گِز چِلوار سختِسْ ميون دشت و صحرا، شومي تاريك بدون مونس و بي يار سختِسْ هزارون آرزو در دل نشوندن ولي درمونده و بيكار سختِسْ خبي كردن با مردم، خير دادن ولي با منّت و آزار سختِسْ به مردم نيش و طعنه بار كردن بتر از عقرب و از مار سختِسْ دوروغ و فتنه، دنيا را گرفتِس حقيقت اَيْ بِرِدْ گِل دار سختِسْ به دست نفس شيطوني تو «مخلص» گريبون دادن و اِيسار سختِسْ قُلف= قفل ايسار= افسار بسّون= بُستان گريبون= گريبان «گوشت و گربه» برگرفته از کتاب دیار اورجن وخسادم سِلِك سِلِك رفتم دَرِ يه قصابي تا بقولي بخرم يك كيلو گوشت حسّابي گفتمش يقت برام بذار تو رُوش دُنبه و پي تا بياد حساب كند پيلشا صُبا آم لُطفي بعدُشُم رفتم دَرِدكون آقالي هوچي تابيسونم يَقَتِ پياز و سيب و نخوچي گفتمش كُ به نظر مونده حسابي اَجِلي تو بِنِيس اين حسابا تا حاصلا داس و دِرِي شووَرُم همچي كُ آم لُطفي اومد از لُردگون حساب و طلبدا ميدِد بده مون يخته اَمون بقاله گف كُ تا كي صبر كنم اي خاماجي آب از كلّه گذشتس حق بده اي آواجي تا به كي هي بزنم چوق خط و توپيل نياري شايد آم لطفي نخواد بياد ول كن بيكاري سرما انداختم زمين و پا ماليدم رو زمين كُ خدا چيكار كنم از دست لطفي و از اين گوشت و پاگوشتي يا، وَر داشتم اُوردم توخونه چشروم از غصه وَرَم كرده بيد انگا همونه قرُّ و قر كردم و صدتا حَف زدم به شووَرم كُ چه بدبختي یِس اين كُ تو اُوُردي به سَرُم هشتي و ول كردي رفتي سقاط عُمر پيِ كار تو ميگي با اين يتيم شدا كنم پس مَ چيكار خِوَرد نه پيل ميدي براي مانه قند و چاي توُ خونه خوراك ما قال و دادِس با آخ و واي نه زِقلتين توُ خونه داريم و نه يه زهر و مار ذق مونِس رفته شوورمون يه سالس از پيِ كار ميخوام از دسي تو مَ سر بُكنم داد و هوار كُ تو زَنده زنده كردي بچه باردا لا هُوار گوشته را هَشتَم توُ ايوون با پياز و نخوچي گربة پريد توُ ايشا گفتمش گمشه كُچي وخسادم (يا نِه) بيشورم چه كُ از بد روزگار گربة پريد و گوشتا و چُريد و رف رو ديفار چرّهاي زدم بچاما، محمودي اي سكينه گربه گوشتا چُريد و رَف نِشس روي چينه اي خدا، اين چه بلايي بيدكُ اومد به سرُم هر چي هر درد و بلا هَس تو بزن به شوورُم مخلصا سرتاسر اين زَندگي دردِسَرس سربُلن اونِس كُ صبرُش از همه بيشترِس سِلِك سِلِك= آروم آروم داس و دِري= داس و دِرو زقلتين= ميوة تلخ يانِه= سنگي گود كه در آن گوشت ميكوبند چرِّه= فرياد چينه= ديوار «تصويري از يك منزل قديمي» برگرفته از کتاب دیار اورجن خوشا اونوختا كُ دَ تا خونه تو ايشا بيد هَمدِلي،هَمزُبوني،مير و صفا بر پا بيد ايوُوني داش بُلَن كُ كفي اون تخ بيد و صاف قرص و محكم،سيتيناش مثالي كو سر پا بيد ميّون ايشا يه حوضي بيد و اُ صافي داشت اُ دو تا ماهي كُ اُ از براشون دريا بيد كنارش باخچه اي از گل اُفتو بيد و گل رُز بَغَلُش لته اي از تُربچه و نعنا بيد وسطي ايشا،درختايي بيد از بيد و كبوت كُ روشون انگا كُ چال غلاغايي چنتا بيد كفي ايشا را همش پن كرده بيدن قلبه سنگ بَغَلُش چايي پُر از اُيخ و روش چخ چا بيد گوشة ديگه ايشا،انباري بيد بزرگ كُ هَفِشتا،تاپو از گندم و جي اونجا بيد يه گوشش خيكي روغن بيد و طاقاري از ماس بوي نون خونگي و پنير پوسي غوغا بيد بسته بيدن يه ترازنيا به زنجير به طاق يه گوشه،يه گيني پشم و كشكي و قارا بيد يه طرف ايشا بيدس،مُدبَغي پُر ديد و سيا با كلِك تنديري كُ ديد از سرش بالا بيد پشكل و دستاپوني و چوق و چَر بيد فرون ننه مون پايِ كلك،صحب ظروشوما بيد درگا ايشا چوقي بيد و رُووِه تو داش كولون از بيرون كوبه و دسگيره به رودرگا بيد اَي صدا دسگيره مي مد،پشتي در بيد يه زن اَي به در كو به مي زد،پش دريِّ آقا بيد بالا سر درگاي ايشا،كاشي چسبونده بيدن كُ رو كاشي اِن يَكاد و نقشي بسم الله بيد كنار درگاي ايشا سكويي ساخته بيدن مي نشس را گذر اونجا،خستگيش از را بيد را گذراَ تشنگي تلنگري مي زد به دَر يه كاسه اُ يَخ مي سد از هر كسي اونجا بيد يا حسين از دل مگفت و خيلي ممنون اي باجي را مي يفتاد و مي رف رو به خونش هر جا بيد خونه داراي زيادي توي اين خونه بيدن هر كدم نوتا بچه داش دَهُميش توُ را بيد مرداشون وخ مي سادن،صحبا مي رفتن سركار هر كُدُم عَمَله يا تَخ كِش و يا بنّا بيد گيوا را ور مي كشيدن اُ به اميد خدا سر محل كار مي رفتن،دلاشون دريا بيد غيرتي بيدن و با تعصب و سِفت و سِوِر اين اَ پينه دسا و چين رو واشون پيدا بيد توُ خوشي و ناخوشي و تو عروسي و عزا كِمرا بَسه آسينا توُ كارا بالا بيد اهل زحمت بيدن و كار و تلاش و كوشش هوا اَي چُقوني اَي سرما و يا گرما بيد باباجونا،ننجونا،بسكي كُ بيدن بِچه دوس هر جووني بِرويِ تخمي چشاشون جا بيد به زبوني خوش و قربون صدقه پن مي دادن حرفاشون به دل مي شس انگا مُورو امضا بيد مردي كُ مُوي سَر و ريشش بُلَن بيد و سيفيد حُرمتش بالا مي رَف،بَس روشنا و دوُنا بيد حرمت بزرگتري،كوچيكتري بين بِچا مرد و زن،خوار و كاكا و ننه و بابا بيد «مخلصا»بزرگترايي توي اين ايشا بيدن ارزشي هر كُدُم اندازة يك دنيا بيد را نُما و با صفا و با وِقار و سنگين كُ هَمِش در خونه شون بِرويِ مردم وا بيد سيتيناش= ستونهايش تاپو = ظرف سفالي بزرگ كه در آن آرد و گندم مي ريختند ايشا= منزل – خانه پَن = پهن سَكو= دوسنگ بزرگ دردو طرف درب ورودي براي نشستن لَته = شيار باخچه= باغچه پنيرپوسي=پنيري كه در پوست مي كنند عمله = كارگر ترازين= ترازو چال غلاغ = لانه كلاغ مُدبغ=مطبخ-محل طبخ غذا رانما= راهنما سرمحل=سراغ مور= مُهر چخ چا= چرخ چاه كلك= دو سنگ كه روي آن ديگ قرار مي گرفت چغوني= طوفان برف كولون= چوبي كلفت كه دو درب را بهم مي بست تندير = تنور + مير = مِهر سفر به حمز علي (برگرفته از کتاب دیار اورجن) يادي اونوخ كُ به حمزعلي سِفر مي كرديم همسايا دورووَريمونا خِوَر مي كرديم ننه اَماده مي كرد جِلِي تَرُش يه بُخچه نون بارُ بُنديل مي بستيم همه خنده كنون يه وَنِت آقا مي وُرد،با اون همه تاب و تبُش آقا مي نشس جِلِي ماوُم هَميمون عقبُش نزيكي حمزعلي كُ گنبد آقا پيدا مي شد صَلوات از همة اهل ماشين بر پا مي شد وختي كِ مي رسيديم تيرِك چادِر سرپا مي شد گيليمِ پَن مي شُد،اَثاثا جابجا مي شد خستگي مون در مي شد وختي به چاي فورت مي زديم وا مي رفتيم بعدِ چاي،نشستني چُورت مي زديم هشته بيد از برا ظور،ننه لاخُل كماجدونا بويِ آش و طاس كباب مي مد با بو نون خونيا خلاصه با بچامون يه سر مي رفتيم تُو بازار قال و داد و حراجي بيد و چقد بِبَر و بيار بچه بارا،زن،زولا،يخته سوغاتي مي سِدَن كُ به همسايا و به قوم خويشا تُحفه بِدَن بچة اِنگل مي شد يالا بابا شوتك ماخوام دس كولي تُنبك مي ديد مُگف بابا تنبك ماخوام يه جا بستني مي ديد مي گف بابامَ بستني بستني كُ مي سِدي مُگف مَ قارا بِشكني زده بيد درويشه يه پرده و نقاله مي خوند روضه شاوَه كُ چه با سوزش و با ناله مي خوند اَشكِ مردما گرفت و گف ما خوام دَتا جوون دس توُ جيبش بكند به مَ بِدد يه لقمه نون چارتومن پيلي اِسِد اُگف جِووناي لوُطي مار دارم شاخ دارد بيبينيدُش توي قوطي خلاصه را افتاديم بريم اَ سربالاي بالا هر چي مي ريم مي بينيم اِنگاكُ نيم رسيم حالا وضويي گرفتيم و رفتيم برا عبادتي جا هَميدون خالي بيد كرديم آقا زيارتي رويِ پِلاّكُ بيديم پايينا مي كرديم نِگا شي بيد و چراغ توريا،بيد روشن در چادِرا توُ تاريكي كُ بيشيني چراغا روشن باشن اِنگاري روي زمين،دارَن ستاره مي پاشن اومديم توي چادِر خسه و در مونده بيديم شومي خورديم و خوابيديم و چه وامونده بيديم صُحبي زيد،نمازي خونديم و داعاي با حالي ناشتايي خورديم وبيد جاي هَميدون چه خالي حمزعلي مي شُد شولوغ از هر دريِ،هر دياري اورجني و بُلِجي و گرويي و شلمزاري دِزكي و نقنه اي،مأموره و ،گندموني اردلي و ناغوني،كلبي بكي،اُوُرگوني خلاصه صفايي داش پاي كلِك گوني گوني پشكِل و پِقِرْ بيد و يه عالمه دستاپوني دوباره لاخُل مي رف كماجدونا و ديگوا را كوچيكا بازي بيدن،جَعم بيدن بزرگترا خلاصه يه هفته اي مخلص همه اونجا بيديم به گُل و گشت و زيارت،خوش و با صفا بيديم همه مي گفتن نريم چن روزي ديگه بيمونيم گفتم ايشالا مي يايم،گفتن كُ نيميايم مي دونيم بارو بنديل=اثاثيه منزل اِنگِل=گيردادن وَنِت=يك نوع ماشين مانند نيسان بود ناغوني = ناغاني شوتك=سُوت پقِر= مدفوع گوسفند تيرك=عمود خيمه كولي=چادر نشين دستاپوني = مدفوع گاو گرويي=گهرويي طاس كباب=نوعي آب گوشتي (ضَيفه) برگرفته از کتاب دیار اورجن ضيفِة با اَخمُ تَخم گف به شووَر وَخ بِره كار بُكُن ستم توُسر وَخ بره زحمت بِكش خرجي بيار اينقده نباش تو بي درد و بيعار وخ بيبين مردا چه كارا مُكنن خودشونا توُ دل زَنا جا مُكنن روز و شي تو افتادي پنا خونه بيخودي از مَ مي گيري هي بونه وَه كُ عاجز شدم از دَسي كاراد وخ وِلُم كن بِره لا دسّي آقاد نه برامون تو يه چيزي مي سوني نه تو درد دل مانا مي دوني نه يه جامون مي بري سالي مديد وَه كُ توُ اين خرابه دلمون پيسيد خونة هيشكي پا نمي ذاريم اَگه وُم يكي بياد غصه داريم كُ خدايا چي جِلي اون بيذاريم ما كُ جز اُ خالي هيچي نداريم وَخ بيبين از چپ و راس و غرب و شرق برامون اومده قبض آب و برق يكي شا از زيري در توُ مي ندازن يكي شا از رويِ در توُ مي ندازن آب و برقا نداده گاز اومده رد نكرده قبضا را باز اومده مَرده گف ضيفه چي مي خواي از جونم طاقت لَقّه ندارد اين بونم وَخ ولم كن تا به دردُم بيميرم دارم از دسي تو سرسام مي گيرم آدمي كُ بيكاره پيل نداره توُ دلُش هزار تا غصه مي ذاره از كجا اين همه خرجي بياره اوني كُ صدتا گرفتاري داره بختي بد بوسيره مونم گِدا بيد بدتر از هر گدا اون بينوا بيد اگه بيد بوسيره مون از پيل دارا مي رَسيد ارثاي اون حالا به ما هيشكسي كُ نيمذارد به ما محل همدون شنُفتيد اين ضرب المثل نالة گُشنه هَمش هس بي اًثر اُ سُواره از پيادس بي خِوَر زنه گف مَرده چقد تو نادوني عمري چشدا بستي توُ زندگوني اگه كُ كار و باري داشته بيدي از جووني بذريا كاشته بيدي چار تومن هشته بيدي يه جا كنار پياده نبيدي،بيدي سُوار (مخلصا)وَخ فِرك آينده بكن بعد بجا گيره بيشين خنده بكن ضيفه = زن مهمان-چون زن شب اول عروسي وارد خانه شده به او ضيفه يعني مهمان مي گفتند مَديد = طولاني پيسيد = پوسيد بوسيره = پدرزن (ماست را كيسه كردن) برگرفته از کتاب دیار اورجن مش قولي اون قديما،يه دكون بقالي داش جنساشا يخته توُ دكون،يخته شا بيرون مي ذاش مي فوروخ،از سوزن و سنجاق و زيف و قرقره تا شوتك گِلي و گو بلغار و ساز و فرفره مي فوروخ از سري قيلون،ني قيلون بادبزن تا سوزن رو وِي و اَنگش دونه و چفتي پيرَن همچنين از انبُر و سيخچي و سيخ و قيچي قند تا سه پايه و كماجدون و ميخ و طناف و بند مي فوروخ خوردَنيا تنده شوره،سنجت و تيت تا نبات و پيلكي و قند و چاي و قوت وقيت مي ديدي يه كنجُلي خوابيده خيكي از روغن يه گوشه ديگه اَماش و از عدِس بيد دو سه من يه گيني برنج چمبا يه گوشه لَم داده بيد دو سه تا گينيِّ گندم كناري افتاده بيد خيرده ريز يه جنسايي را هشته بيد رو به بيرون خِرت و پِرت،النگ دولنگ اَچيزا ارزون و گِرون كناري افتاده بيد يه لَم يه پوسي از پنير بسكي كُ ماليده بيدُش،شده بيد انگا خمير يه كناري هشته بيد انگا طاقارايي اَماس بوي اون ماس و موسيلا بُرده بيد ازمون حواس الغرض شاه يه روزي بيد از اونجا را گذار باصِلا بِتي كُ داش نگا مي كرد گوشه كنار ناگهون افتاد چِشُش به دكوني مشدي قولي كرد وَرنداز و نگا كرد به هر عرض و طولي دَمِ دكون نِظرش افتاد به اون طاقار ماس با اُ بُهِت داد زد كُ صاحب دكون كجاس مش قولي دِيد بيرون با ترس و لرز و دس پاچه تعجيلي و مات و حيرون كرد نگا تُوي كيچه همچي كُ كرد نگا سسست يُهو شد دس و پاش خاكي عالِم به سرُم انگاري شاس با آدِماش دُلا شد كرد سلام و دس به سينه وايساد شا به هر حال نگاهُش به پيره مرد افتاد گفت اي مرد،چيكا هشتي بيرون اين كاسا را خصوصاً اين خوردنيا و طاقار ماسا را نيمدوني كُ روي ماسا مي شينِد گرت و خاكا هر كه خورد مريض مي شِد،پرچلي پس عنزه چيكا دحفه ديگه بيبينم مي گم پدردا درارَن قلفي صد من به روي قُلف دكونُد بيذارن مش قولي اَترس و لرز افتاده بيد به التماس كُ آقا مَنا ببخشيد نداشتم اَصلاً حواس هر چي كُ شما بفرمايد همُون اِجرا مي شِد مي دونن همه تو كارام،عيب كم پيدا مي شِد خلاصه يه چن روزي همچي اَماجرا گذشت اِتفاقاً جناب شا روزي از اين را گذشت ديد كُ به ديفار دكونه نخ و ريسه شدِس تموم ماسا طاقا را به توي كيسه شدِس خلاصه مش قولي از ترس طنافا ريسه كرد بندا اُداد و تموم دوغ و ماسا كيسه كرد «مخلصا»آبرودا دم دَسِ اين و اون نذار مثل ماسي كُ توُ اون اَنگُش زنِد هر راگذار زيف=زيپ طاقار=ظرف سفالي موسيل = موسير قُلف = قفل طناف = طناب (بيليط بخت آزمايي) برگرفته از کتاب دیار اورجن علنقي يه گاري داشت و روزا حمالي مي كرد چن تومن پيلي مي سِد،بارا مي بُرد خالي مي كرد بَرا يه لقمه نون چنتا گيني كول مي كرد كُ سِتين فقرات و كِمرا چول مي كرد ديليتي سر همدون هَش نو تايي داش بچه بار كُ بارا شيكم بچا،هميشه بيد مشغولي كار پيسينم همچي كُ اون خسّه مي مَد توي خونه مي گرفتن بچه بارا،همشون صدتا بونه يكي می گف كُ بابا نُك اُرُسيم پاره شدس يكي مي گف كُ ديگه چاره ما چِمچاره شُدِس يكي مي گف دخترم پاره و مُچّالِه شُدس يكي مي گف پيرَنُم از گشادي گاله شُدِس يكي مي گف پيل بده تا بيسونَم كشمش و تيت يكي مي گف كُ معلم گف بزن كله دا ليت هر كسي زخمي مي زد به جيگر مَش علنقي پاين مي رَف فشاري اون گاوِلا از بي رَمقي تا يه روزي كُ مي رف مش علنقي سروختي كار ديدكُ يه جِقله اي هي مي كشد داد و هوار رفت و ديد دارد مي فورشد بيليط بختازمايي گف بيسونم يكيشا تا برسم به نوايي از قضا شماره بيليط اون بَرنده شد از خوشي روليا مش علنقي پر اَخنده شد اومَد و رف از يكي كرد يه تومن دس گردوني يه گلن نفتي اِسد،بشنو تا بيتر بيدوني كولچه و گاري حماليشا زد جلدي آتيش اُ مي خنديد و بدنيا مي زد اون طعنه و نيش كُ ديگه راحت شدم از حمالي و از گاري راحتم ازين ببعد از بي پيلي و نداري ديري آتيش ور مي كَندو هي مي زدبشكن و شُوت گايي يُم شكرخدا مي كرد و بيد دَس به قنوت خلاصه روزي كُ رف تا بيسوند جايزه شا بابا يه گف كُ بِدِه بيليط بختازمائي دا علنقي يه دَس توُاين جيب وتوُ اون جيبُش ميكرد كاكا بَد نيده يُهو رنگُش بِشد زرچووِه زرد چي بگم دو دستي محكم بزند توي سَرُش اُيهو غش كُندِو مردم بيان دير و وَرش ديدَن و كردن يقت اُقنديا تُوي گيليش علنقي چشاوا كرد و وخ نشس با تعجيليش دم گيره شد و يُهو يه آهي از سينه كشيد كُ بيليط ماتَمُم تو جيب بَغلي كولچه بيد كولچه ما آتيش زدم با گاري و كُلّي اساس پيل نفتُم يه تومن بديكارم به مش عَواس مخلصا به هر چي كُ دادُد خدا تو راضي باش اگه وُم دنيا ماخواي اَمادة هر بازي باش گيني = گوني پيسين = عصر تيت = توت ليت = كم مو بي رَمق = ناتوان-بي جان جِقِله = پسر گلَن = ظرف نفت اُقند = آب قَند گيلي = گِلو عواس= عباس بیا بشنو اقدیما ک دلا خوشتر بید همه با میر و محبت بیدن و بیتر بید هر که با تخ کشی و نمد مالی کار میکرد هرکه داش پینه دوزی انگاری ک زرگر بید خونا از خشت و گل وسنگ و همه کاگلی بید کی خونش عیانی وساختمونش مرمر بید تو خونا چایی بید و دول وطناف وچخ چایی ای سرد و تگریش انگاری از کوثر بید پیرمردا همه جا عزیز و ارزنده بیدن هر کدوم جای خودش تاج سر و سرور بید مرد از کار می مد خسه چاپق دید می کرد چای اماده بید و کاسه دوغش سر پر بید د تا زن چل تا بچه با هم تو یه ایشا بیدن بخالد زمین نبید توقعا کمتر بید زنا پیسین ک می شد کاچی می پختن با اماج اندازه د تا عروسی دیر اون دیگور بید با نداری همه شون می ساختنو شاد بیدن آبرو دار بیدس اون ک بچاش بیشتر بید رختاشون شال و قبا بید و دبیت و کرواسی خارجی کو همه شون نخ ریسی مادر بید کالاشون از نمدی گل پاشونم به جف گیوه رختاشون وصله پینه اما تمیز یکسر بید نون جو و سوخته نون کفته خوراک همه بید تره و نعنا کجا سبزی همه شبدر بید عجب از یه لقمه نون جو ک چقد خوشمزه بید بوی اون یه لقمه نون عطر گل و عنبر بید ننه می مد پا تنیر زانی می زد نونشا می پخت یه نونش خوشمزه تر از صد تا نون بربر بید با همه چیز نبیدی چقده بید فرون تو قفس مرغ و خروس و پشت بوم کفتر بید کی می دیدیم اون روزا فرگاز و قابلمه نسوز یه کماجدون سیا لا خول و خاکیشتر بید از یقت خیرده برنج ننه چی چی عمل می ورد طعم و مزش برامون یه چیزی بی باور بید دوغی صحبا می مد هی دوغ و هی دوغ می کرد دوغا تو دو تا خیک تازه سوار بر خر بید زنا و دخترا با حجاب خود زنده بیدن بی حجابی املی بید و بد از بدتر بید بچا با را تو خاکا هوله می رفتن تا غوروب شادیشون با گولی بازی ک چه خوش منظر بید اسمی خوب ک بیموند همش می هشتن رو بچا اسماشون اسمی امام و اسمی پیغمبر بید کی دیدی پیش بابا بچه کند پاشا دراز احتراما میون بزگ و کوچیکتر بید حرفای قدیمیا حسابی معنی یی داشت اعتقادا چقده قرص و چقد محشر بید بچارا ملا می بردن ک سواد دار بشن درس آ ملا و حرفاش ک چه خوش محضر بید هرکه خوند دو تا کلاس انگاری ک دیپلم داشت درس قرآن و حسابشا همه عمر از ور بید پیرمردا را بیبین عجب خطی نازی دارن نیم دونم معلمش شاید ک جادوگر بید راه ورسم خوبیاشون همیشه موندنیس غیرت و حجب و حیاشون خط هر دفتر بید چی چی م دارم می گم رودی درازی می کنم قدیما صمیمیت بین همه بیشتر بید |
سنتهای اصیل مردم بروجن در شعر فرهنگی بازنشسته احمد میرزاییان بروجنی
