وحید دستگردی ٰ شاعر و مبارز عصر مشروطه ٰ که در جریان مهاجرت اعضاء کمیته دفاع ملی(پس از آغاز جنگ جهانی اول) به چهارمحال و بختیاری سفر کرده ؛روز جمعه ۲۵جمادی الثانی ۱۳۳۴ ه .ق از بروجن دیدن کرده و می گوید:
برای دیدن بروجن که در یک فرسنگی پرادنبه واقع است ؛ صبحگاه حرکت کردم ؛ بروجن قصبه آباد و دارای دکاکین و بازار و مردم هوشیار است ؛ وارد شدم در مدرسه بروجن ؛ منزل شیخ علی ناظم نطنزی ؛ که الحق مدرسه را به خوبی اداره کرده ؛ اطفال مدرسه مشغول مشق نظامی شده و خوب از عهده بر آمدند ؛ در عربی و فارسی هم امتحاناتی به عمل آمد ؛ خطابه مفصلی راجع به علم و هنر انشاء کردم.
اهالی بروجن ؛ از هر طبقه ؛ با شوق و محبت مرا استقبال و دیدن می کردند ؛ یک شب منزل ناظم مانده ؛ فردا شب 26 (جمادی الثانی) به طرف پرادنبه راه سپار و یک شنبه 28 (جمادی الثانی) به سفیددشت مراجعت کردم.
در ماه رمضان همان سال بعد از تفرج در چشمه سیاسر:
(شب را به بروجن رسیده ؛ در مدرسه میهمان ناظم بودیم ؛ سرودی هم برای اطفال مدرسه ساختم و اکنون نسخه اش در دسترس نیست. دوشنبه ؛۱۹ (رمضان ۱۳۳۴ ه .ق) روز را برحسب دعوت رفتیم منزل شهاب السلطنه که آدمی است مذبذب و خودپسند ؛ اعتماد النجار هم آن جا بود ؛ خبر عقب نشینی قشون عثمانی را آن جا شنیدیم؛ گذرانیدیم . ثقت الاسلام هم خبر آمد در گندمان است و شهاب السلطنه و اعتماد برای ملاقات وی روز سه شنبه حرکت کردند.)
روز چهارشنبه بیست و ششم ذی الحجه الحرام ۱۳۳۴ه.ق از پرادنبه به قصبه بروجن آمده ؛ در مدرسه بروجن به منزل آقا شیخعلی ناظم نطنزی وارد شدم.
روز پنج شنبه و جمعه را هم در مدرسه به سر برده ؛ روزها گاهی به بازار می آمدم برای گردش و در یکی از دکان ها غالباً ساعتی نشسته ؛ به صحبت و شعر خواندن مشغول می شدم .؛ هنگامی که در آن دکان مشغول شعر خواندن بودم ؛ ناگهان یک نفر ایرانی با لباس نظامی هندی وارد دکان شده و بدون مقدمه با من بنای سلام و تعارف گذاشت ؛ مثل این که سابقه و پیشینه با من دارد.
من چون او را نوکر انگلیس و جاسوس دانستم و هم خبر داشتم که در آن اوان کاپیتان نول که با سمت ویس قونسولی به بختیاری امده بود در بروجن مهمان شهاب السلطنه است؛ از این شخص احتیاط کرده ؛ صحبت را قطع و شعر خواندن را موقوف داشتم.
تا وقتی از دکان بیرون رفت ؛ از صاحب دکان پرسیدم : این شخص کیست؟ گفت: رفیع زاده تهرانی است که با کمال بی شرمی لباس نظامی انگلیسی پوشیده است و همه جا دنبال کاپیتان نول است و جاسوسی هم می کند.
علاوه بر این ؛ چند نفر درفولی را با ریش و عمامه نول اجیر کرده است که در اطراف چهارمحال گردش کرده و خبرهای دروغ و راست به نول داده و اسباب زحمت مردم را فراهم می سازند.
رفیع زاده وقتی از دکان بیرون رفت ؛ یک سره پیش نول رفته و خبر داد که یکی از جاسوسان فداکار و جدی آلمان هنوز در خاک بختیاری باقی مانده ٰ اشعار زیاد هم در ستایش آلمان و نکوهش انگلیس گفته و انتشار داده است.
نسخه چاپی قصیده نارنجک که در جلد اول ره آورد به طبع رسیده ٰ با نسخه چکامه هندنبرگ ٰ نیز به دست آورده و برای نول تا درجه ای که فهم و شعورش می رسید خوانده و معنی کرده بود.
شب شنبه را در مدرسه مانده ومصمم شدم که فردا از بروجن به سمت دیگر بروم ؛ چهار پنج ساعت از شب گذشته ٰ آقای شهاب السلطنه به مدرسه به عنوان دیدن آمده و پس از یک سلسله مذاکرات متفرقه گفت: (کاپیتان نول در صدد بود که شما را دستگیر کرده ٰ به اصفهان بفرستد ؛ ولی من مانع شدم و گفتم او را از بروجن به جای دیگر تبعید کنیم ؛ در آن جا هر چه می خواهید بکنید ؛ در این صورت صلاح نیست که در بروجن بمانید ؛ یک دهی در چهار فرسخی من دارم ؛ نامش همگین است ؛ شما بروید در آن جا باشید ؛ کسی هم اطلاع پیدا نمی کند ؛تا بعد ببینم چه می شود.
امروز در خاک بختیاری نفوذ انگلیس به سبب وجود سردار محتشم ایلخانی و امیر مجاهد ایل بیگی بسیار است و دیگر کسی نمی تواند از شما حمایت کند)
گفتم : ( من نیامده ام در بروجن بمانم و همین امشب از این مقام حرکت خواهم کرد به شلمزار ؛ در آن جا نول و اتباع او هر کاری می توانند بکنند ؛ آیا یک امشب را در امان شما هستم و آیا در حدود ملک و علاقه شما کسی به من معترض خواهد شد یا نه ؟)
جواب داد کسی معترض نمی شود ؛ به شرط آن که این جا نمانید و ما را بد نام نسازید ؛ سخن تمام شد ؛ ایشان به قلعه مراجعت کردند و من دو ساعت به آفتاب مانده ٰ ناظم را وداع گفته ؛ … از بروجن بیرون آمده به طرف شلمزار رهسپار گردیدم.
منبع : بروجن نامی به بلندای تاریخ (ص۴۵۸) تالیف شهناز بیگی